به گفته خود آتشنشانها و گزارش پزشکی قانونی خانم دکتر میتوانستند اقداماتی برای نجات خودشان بکنند اما بالای سر مریض ماندند. ایشان تا آخرین لحظه بالای سر مریض بودند. در گزارش پزشکی قانون هست که جسد خانم دکتر پای مریض در حالی که آمبوبگ در کنارش و دست مریض در دستش بوده پیدا کردند.
دکترسوسن سلطانی محمدی به شماره نظام پزشکی 30516 در یازده فروردین سال 42 در خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد. در اولین کنکور سراسری بعد از انقلاب فرهنگی شرکت کرد و در رشته پزشکی قبول شد. بعد از گذراندن دوره عمومی در سال 69 وارد رشته تخصصی بیهوشی دانشگاه تهران بیمارستان دکتر شریعتی شد و بعد از سه سال دوره رزیدنتی عنوان نفر اول بورد تخصصی دانشگاه تهران راکسب کرد و به همین دلیل دانشگاه تهران و بیمارستان دکتر شریعتی ایشان را در همان بیمارستان نگه داشتند و سال 72 عضو هیئت علمی شدند. آن زمان دورهای بود که باید به مناطق محروم میرفتند. طرح من در خوزستان در منطقه ایذه بود و ایشان هم درخواست داد که به منطقه محروم ایذه بیایند. حدود 7 ماه در این شهرستان بود و تمام این 7 ماه بصورت 24 ساعته آنکال بیمارستان و تنها متخصص بیهوشی آنجا بودند. کلینیک بیهوشی را در آن شهرستان راه اندازی کردند و گفتند مریضها باید بدون پرداخت ویزیت به این کلینیک بیایند و آنها را ویزیت کنم تا آگاهی داشته باشم مریضی که میخواهد بیهوشی بگیرد و جراحی شود چه خصوصیتی دارد. بعد از اتمام این دوره به بیمارستان شریعتی برگشتند.
ما قبل از دوره انترنی باهم آشنا شدیم و ابتدای انترنی و در سال 67 با هم ازدواج کردیم. با هم کشیک انترنی میدادیم و حاصل ازدواج ما دخترهای دوقلوی ما هستند که ده سال پس از ازدواج در سال 77 خداوند آنها را به ما عطا کرد. الآن دختران ما 21 سال سن دارند که یکی از آنها در رشته دندانپزشکی دانشگاه آزاد و دیگری تربیت بدنی دانشگاه تهران تحصیل میکنند.
از نظر خصوصیات اخلاقی بسیار معتقد به مسائل مذهبی بودند و نماز اول وقت برایشان خیلی اهمیت داشت. جدی و مسئولیت پذیر بودند و وقت شناس، دلسوز و رک بود. به حدی اعتقادات مذهبی ایشان قوی بود که یک بار با هم به حج واجب رفتیم و 11 بار هم حج عمره رفتیم البته با هزینه شخصی خودمان. زیارت عتبات عراق و سوریه و دمشق را رفته بودند و هر روز صبح در هنگام رفتن به بیمارستان دعای عهد را میخواندند. حجاب هم از اعتقادات عمیق ایشان بود.
وقتی رفتیم کمد ایشان را از بیمارستان شریعتی تحویل بگیریم جز کتاب و جزوه و یک لیوان چای در کمد ایشان نبود. ایشان مرتب در حال به روز کردن دانش پزشکی خودش بودند.
با همکاران صمیمانه، علمی و جدی بود و همه همکاران از نظم ایشان صحبت میکنند و هنوز به ما پیغام میدهند و یاد جای خالی ایشان را میکنند.
خانم دکتر 15 سال بود که در کلینیک سینای شمیران به عنوان یک کار خصوصی و برای زمان بازنشستگی شان میرفتند و روز سه شنبه هر هفته روز کاری ایشان بود. با توجه به سطح علمی بالای ایشان جراحان کلینیک دوست داشتند روز سه شنبه عمل داشته باشند تا با خیال راحت بیمار بیهوش بشود و سه شنبهها روز شلوغ کلینیک بود. دهم تیر این واقعه تلخ رخ داد. خانم دکتر عادت داشت اگر کارش طول میکشید به ما اطلاع بدهد که دیرتر میآید. آن شب دیدیم ساعت 8 شد و ایشان تماس نگرفته. هرچه تماس میگرفتیم هم پاسخ نمیدادند و فکر میکردیم حتماً عمل زیاد بوده و سرشان شلوغ است. تا این که در اخبار متوجه این اتفاق در کلینیک سینا شمیران شدیم. وقتی به آنجا مراجعه کردیم ماموران نیروی انتظامی راهها را بسته بودند و اجازه ورود به ما نمیدادند. به گفته خود آتشنشانها و گزارش پزشکی قانونی خانم دکتر میتوانستند اقداماتی برای نجات خودشان بکنند اما بالای سر مریض ماندند. در گزارش پزشکی قانون هست که جسد خانم دکتر را بالای سر بیمار در حالی که آمبوبگ در کنارش و دست مریض در دستش بوده پیدا کردند.
بعد از این واقعه رزیدنتهای خانم دکتر تعریف کردند یک بار در بیمارستان دکتر شریعتی یک انفجاردر اتاق عمل رخ داده که رزیدنتها فرار میکنند و ایشان بالای سر مریض میایستد و بیهوشی مریض را نگه میدارد و بعد از آرام شدن فضا که رزیدنتها برمیگردند بسیار تند با آنها برخورد کرده بود که شما حق نداشتید مریض را ترک کنید و باید بالای سر مریض میماندید.
در نهایت بگویم که خانم دکتر از سال 94 دو دختر و یک پسر یتیم را در روستای اسدآباد همدان تحت پوشش حمایتی خود قرار داده بود و بعد از حادثه از آنجا تماس گرفتند که ایشان مادر معنوی این بچهها بوده و برایشان لوازم تحصیل و مایحتاج زندگی فراهم می کرده در همه این سالها و من اصلاً خبر نداشتم. بعد هم فهمیدم که یک بار این بچهها نامهای به خانم دکتر داده بودند و خواسته بودند ایشان را یا ببینند یا عکسی برایشان بفرستند و ایشان هم عکسی که با روپوششان بود را برای بچهها فرستاده بودند.