امروز هفدهم مردادماه 1400 شمسی است. روز خبرنگار! خیلی ساده و صمیمی این روز را محضر همکاران ارجمند خبرنگار بویژه خبرنگاران حوزه سلامت، بهداشت، درمان و دارو تبریک و تهنیت عرض می کنم.
اگرچه روز خبرنگار شامل گروه ویژه از خبرنگاران نمی شود اما برای ما که بیش از 17 ماه است در جدال روبرو با بزرگترین پاندمی قرن، کووید 19 هستیم واژه خبرنگار مفهوم دیگری پیدا می کند. گاهی خبرنگار مجبور است برای ایفای نقش خود درست وسط خطر باشد و روز خبرنگار در ایران به همین دلیل نام گذاری شد که اهالی رسانه را در کشور برادر افغانستان به گلوله بستند و خانواده خبرنگاران ایران را بر سفره اندوه نشاندند.
هفده ماهی که گذشت، که البته بسیار هم تلخ گذشت، اینجانب به مدد کثیری از خبرنگاران حوزه سلامت، از صدا و سیما گرفته تا خبرگزاری ها با گرایش های سیاسی مختلف، با مطبوعات، با سایت ها، اینستاگرام، تلگرام، واتساپ و حتی رسانه های استانی و شهرستانی لحظاتی را گذارانیدیم، که تلخی و سختی نبرد نابرابر علیه کرونا را همچون زمان جنگ برایم هموار و آسان و قابل تحمل کرد.
اولین روز درگیری ام با کرونا در نهم اسفند 98 که سخت بیمار و آشفته بودم شاید اولین تماسی که از من پرسید: دکترجان بهتری؟ بانوی خبرنگاری بود که اصلاً نمی شناختم. صدایم به سختی در می آمد و به هیچ روی حال سخن گفتن نداشتم. با لحن مهربانانه گفت: سرفه هایتان زیاد است زنگ زدم جویای احوال شوم. من خبرنگار هستم. از او تشکر کردم که حتی بر برخی دوستانم در احوال پرسی پیشی گرفته است. خوابم می آمد و ضعف مفرطی نمی گذاشت سخن بگویم. او ادامه داد: دکتر کاش می گفتید چه علایمی دارید؟ این بیرون خیلی ها علایم واضح کرونا را نمی دانند. مثلاً فقط همین سرفه هاست؟ و من گفتم نه! تب دارم و نمی دانم چرا میل شدیدی به خوابیدن دارم و توانم یک پنجم شده است.
او ادامه داد: عجب بیماری کوفتی هست! زورکی خنده ام را مخفی کردم. هنوز خواهر کوچکترم که می دانم آن روزها چقدر پریشان بود جرات نکرده بود با خودم تماس بگیرد اما این دختر مهربان دل به دریا زده بود و مرا به حرف می کشید. با روش های مختلف براندازم می کرد و درست نشسته بود جای همه نگرانی های مردم ایران تا بداند باید با این بیماری به قول خودش کوفتی چه کرد؟
سرفه نمی گذاشت حرف بزنم و چندبار خودش خواست که قطع کند و هر دو برویم پی کارمان. من هم منتظر بودم که خداحافظی کند و برود تا بخوابم اما او زبردست تر از این ها بود! با دست پیش می کشید با پا پس! من البته آن روز این را نمی فهمیدم و سخت درگیر عاقبت بیماری ام بودم.
نیم ساعت شاید گفتگوی ما به طول انجامید و خروجی آن شد: «تجربیات یک پزشک مبتلا به کرونا از قرنطینه خانگی» مطلبی که هزاران هزاربار دیده شد و به گمان من آرامش دهنده میلیون ها نفر شد که در خانه چه کنند اگر بیمار شدند! حتی برخی آن را به انگلیسی و سوئدی هم ترجمه کردند و برای مردم دیار خود به اشتراک گذاشتند.
از آن پس هر کس با من تماس گرفت و از بیماری پرسید گفتم در گوگل سرچ کن: کرمانپور، کرونا، تجربه! همه چیز را آنجا گفته ام. این مطلب با آنکه این روزها مسلماً کمی تغییر کرده است اما همچنان دست به دست می شود.
این دوست خبرنگار به اندازه بسیاری از ما کادر درمان به جامعه ایرانی، در آن زمان خاص خدمت کرد. چرا؟ چون صد در صد مطالب آن روزهای خبرگزاری های داخلی و خارجی بر روی بیماری کرونا متمرکز بودند و خبرنگار دوست داشتنی ما، مرا بر روی «بیمار» کرونایی متمرکز کرد. تفاوت چشمگیری است بین « بیماری کرونا» و « بیمار کرونا»
من، حسین کرمانپور، پزشک و فرزند کوچکی از کادر درمان این مملکت، تمام قد در مقابل جامعه خبرنگاران سرزمینم می ایستم، تعظیم می کنم، دستشان را می بوسم و خود را تا پایان عمر وام دار آنها می دانم که عافیت را کنار گذاشتند، خطر کردند، مواجهه با ویروس را بر مواجهه با جهل ترجیح دادند و تا امروز هفدهم مردادماه 1400 کنار مردم رنج دیده خود ایستاده اند تا اطلاعات درست را از منابع درست به گوش مردم ایران و حتی جهان برسانند و بسیاری از آنها در این میان رنج بیماری را نیز بر خود خریدند و برخی نیز جان شیرین خویش در این مسیر وانهادند.