روی تخت می رود تا او را معاینه کنم؛ اول از همه معاینه ته چشم (فوندوسکوپی). می گویم «لطفا ماسک را محکم کنید. جلو آمدم شما نفس نکشید، من هم نفس نمی کشم تا به هم کرونا منتقل نکنیم». ابتدا درنگی می کند و بعد لبخندی از زیر ماسک به نشانه موافقت می زند که چشم هایش را درخشان می کند. برای فوندوسکوپی باید چشم هایمان به فاصله چندین سانتی متری یکدیگر باشد اما بینی ها درست در کنار هم قرار می گیرند؛ به ترتیبی که کوتاه ترین معبر برای ویروس فراهم می آید. عصب بینایی تنها بخشی از مغز است که می توانید با چشم به طور مستقیم ولو با استفاده از افتالموسکوپ ببینید. در بسیاری از بیماری های مغز (به خصوص در تومورهای مغزی) تورم مغز باعث تورم عصب بینایی می شود که با چند لحظه معاینه می توان آن را تشخیص داد. بنابراین در بیماری که با سردرد مراجعه کرده است و بسیاری بیماران دیگر این معاینه را نمی توان به راحتی حذف کرد. اما سوای فوایدی که در کار مغز و اعصاب برای این معاینه ذکر می کنند، پاندمی کرونا ارزش های دیگری را هم بر این معاینه افزود.
از سویی، بیمار که خود از نزدیک شدن به هر نوع خطری ابا دارد و اهمیت آن را به خوبی می شناسد، با انسان دیگری مواجه می شود که تنها برای تشخیص بیماری او دارد خود را در فاصله نزدیکی از او قرار می دهد و اگرچه این کار برای خود او، یعنی بیمار، هم کاملا بی خطر نیست، اما آنها دارند با همکاری و هماهنگی با هم کاری می کنند که خطر را به حداقل برسانند. وقتی در محیطی آغشته به الکل، پوشیده در ماسک و گان و با فواصلی به دقت حساب شده طبیب معالج سالخورده به او تا این حد نزدیک می شود و تمنای تنفس فروخوردن دارد، یا در رشته های دیگر برای مقاصدی مشابه پزشک و بیمار در فاصله هایی حتی نزدیک تر نسبت به یکدیگر قرار می گیرند، در زمان هایی طولانی تر و درنتیجه خطرناک تر و در شرایطی که بیمار هیچ همکاری ای هم نمی تواند بکند، معاینه و درمان می شوند و وقتی بیمار تعداد بیمارانی را که پزشک در روز می بیند در نظر می گیرد، میزان خطرکردن او را درمی یابد و با او به نوعی همدلی می رسد و به او اعتماد می کند. از سوی دیگر، طبیب می داند که با این معاینه خود پزشک به عنوان یک منشا بالقوه انتشار ویروس که در فرهنگ لغات کووید او را super spreader هم می خوانند، بیمار را با این معاینه در معرض خطر قرار می دهد و بنابراین هرچه بیشتر قدر این اعتماد و این همکاری را می شناسد و پاس می دارد؛ اعتمادی که تا همین اواخر داشت به دلایل مختلف هرچه بیشتر و بیشتر خدشه دار می شد.
وقتی معاینه ام تمام می شود، هر دو ما که به شدت نفس کم آورده ایم، از هم دور می شویم و با نفسی عمیق و لذت بخش ریه هایمان را پر و خالی می کنیم و بعد به همراه آنکه در کناری نشسته و می خندیم و دشنامی نثار کووید می کنیم که ما را به این حال انداخته اما در اعماق وجودمان نوعی رضایت موج می زند؛ چیزی که از نوعی ارتباط جدید حکایت می کند.
ماه هاست همه نفس را در سینه ها حبس کرده اند؛ برخی با شدت و دقت برخی هم با درجاتی از بی اعتنایی. جامعه پزشکی اما مثل همیشه با نفس هایی حبس در سینه آماده خدمت است. آیا همه به درخواست او برای «با هم نفس نکشیدن» پاسخ می دهند و در این رابطه انسانی و محبت آمیز نقشی بر عهده می گیرند یا با سفررفتن و شرکت در اجتماعات و بی احتیاطی های دیگر هرمی از هوای گرم و بالقوه مرگ بار را در صورت کسی که با دم حبس دیگر توانی برایش نمانده بازدم خواهند کرد.