هر گاه احساس کردید" دیگر نمیشود " به سنت میرزا حسن رشدیه مراجعه کنید
او مدرسه میساخت و مرتجعین خراب میکردند، او باز میساخت مرتجعین باز خراب میکردند
آنقدر آزارش دادند که از تبریز به مشهد گریخت، در مشهد هم مدرسه ساخت باز هم مدرسه اش را تخریب کردند.
کار رشدیه ساختن بود و کار رقبا تخریب.
امروز کار ما ساختن است ساخت بنای سلامت مردم و کار آنها تخریب و مقابله با ساختار سلامت جامعه با هر روشی که از دستشان بر می آید
تخریب روحیه تخریب اقتصاد سلامت توهین تخریب اذهان کودکان در کتاب علوم اجتماعی و تخریب اذهان مردم نسبت به پزشکان و حتی انتشار فرهنگ خشونت علیه پزشکان سم پاشی فضای ذهنی مردم و ......
تاریخ همین است، هیچ ساختنی بی چالش نبوده. آن نیمکتهای چوبی که زمانی ما بر آنان درس می خواندیم حاصل مجاهدت های میرزا حسن ها بوده که طرف های مقابلش زنگ مدرسه را ناقوس کلیسا و میرزا را مامور مخفی جذب مردم به مسیحیت میدانستند!!!
✅ میرزا ترور میشد از رو نمی رفت،کتکش میزدند از رو نمی رفت، خانواده اش را آزار می دادند از رو نمی رفت. خانه و کاشانه اش را تخریب میکردند، مهاجرت می کرد.
آموزه میرزا زندگی بر اساس اصل مقاومت بود. یعنی مقاومت کردن در برابر ساختاری که علیه آفریدن بود،
زندگی در نظر میرزا یعنی آفرینش، خلق ارزش در برابر ضدارزش.
حالا این زندگی برای میرزا تعریفی فراتر از گزاره هایی " میخواهم خوشبخت بشوم" داشت، خوشبختی میرزا در شنیدن صدای کودکانی بود که با شوق برای یادگرفتن الفبای تازه به مدرسه اش می آمدند.
✅ میرزا هم میتوانست با دو تا فحش و بدوبیراه مسئولیت را از شانه های خود بردارد اما رفت زیر یک بار سنگین برای ساختن مدرسه هایی که به ما یاد دادند زندگی چیست.
امروز بازخوانی میرزا برای روحیه های افسرده و ناامید پزشکان ضروری است. میرزا خانه و کاشانه اش ویران شد اما نق نزد، مدارسی ساخت که فرزندان همان ویران کنندگانِ خانه اش در آنها درس خواندند
کار ما امروز ساختن است ساختنی که امید می دهد و به زندگی معنا می بخشد
همه قرار نیست رشدیه شوند اما همه میتوانند فلسفه زندگی به مثابه آفرینش را از حیات پرفراز و نشیبش به عاریه بگیرند.