تئوری سوسک در توسعه شخصی یا
Cockroach Theory for self development
داستانی در این رابطه وجود دارد که منسوب به ساندار پیچای (Sundar Pichai) است.ساندار پیچای، یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که از دهم آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی شرکت گوگل و به جای لری پیج انتخاب شد.این داستان را ساندار در سخرانی خود در گوگل بیان کرده است و تئوری سوسک در توسعه شخصی از آن نشات می گیرد. این داستان کوتاه را به این دلیل اینجا می آوریم که جامعه پزشکی و سلامت کشور در مسیر توسعه خود همواره با اتفاقاتی روبرو می شود که ناچار به مدیریت آن است. نمونه هایی از این دست در همین زمان، موضوع تلخ روستای چنار محمودی از توابع لردگان در استان چهارمحال و بختیاری است. شاید هجمه وسیع به جامعه پزشکی در فقره مالیات و نه کارتخوان و همچنین سهمیه ها و ... هم از این دست باشد. این داستان کوتاه را نه به جامعه پزشکی بلکه به همه کسانی تقدیم می کنیم که در زمان حال زندگی می کنند و با تجربه از گذشته به آینده می اندیشند .
”در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر می زند و بر روی یک خانمی می نشیند. آن خانم از روی ترس شروع به فریاد می کند. وحشت زده بلند می شود و سعی می کند با پریدن و تکان دادن دست هایش سوسک را از خود دور کند.
واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت زده می شوند. بالاخره آن خانم موفق می شود سوسک را از خود دور کند.
سوسک پر می زند و روی خانم دیگری نزدیکی او می نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش می شود که همین حرکت ها را تکرار کنند! پیشخدمت به سمت آنها میدود تا کمک کند. در اثر واکنش های خانم دوم، این بار سوسک پر می زند و روی پیشخدمت می نشیند.
پیشخدمت محکم می ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می کند. زمانی که مطمئن می شود، سوسک را با انگشتانش می گیرد و به خارج رستوران پرت می کند.
در حالیکه قهوهام را مزه مزه می کردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتار هیستریک شده بود؟ اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟ چرا او تقریباً به شکل ایده آلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این سوسک نبود که باعث این نا آرامی و ناراحتی خانم ها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می کند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می کند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده است که موجب ناراحتیم می شود. من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد. آن خانمها به اتفاق رخ داده واکنش نشان دادند، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد. واکنش ها همیشه غریزی هستند در حالیکه پاسخ ها همراه با تفکرند.
این مفهوم مهمی در فهم زندگی است. آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است. او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است.”