خوشبختی را در معنایی فلسفی به معنای خوب زندگی كردن (well being) میدانند. زندگی همراه با خیر یا به تعبیری كه در گفتار مصطفی ملكیان آمده؛ اما چه معیارها و ویژگیهایی دارد. این ویژگیها چه نسبتی با یكدیگر دارند، تقدم و تاخرشان در چیست و نهایتا اینكه سلامت نفس چه ارتباطی با اخلاقی زیستن دارد؟ گفتار حاضر كه حاصل تقریر سخنان استاد ملكیان در میان جمع كوچكی از شاگردانشان است، به برخی از این پرسشها پاسخ داده است، با اشاره به اینكه تفصیل این سخنان را باید در گفتارهای مفصل ایشان پی گرفت، ضمن آنكه در بحث حاضر از میان مولفهها یا ویژگیهای زندگی و نسبت آنها به زندگی خوب به فراخور زمان تنها به سه مورد اشاره شد كه از نظر میگذرد.
وقتی انسان آرامش دارد كه بساط مقایسه كردن خودش با دیگران در ذهن و مسابقه دادن با دیگران در عمل را تعطیل كند. انسان موفق كسی است كه خودش را با خودش مقایسه میكند و با خودش مسابقه میدهد اما برای اینكه انسان دچار سرزنش دیگران نشود، باید به ارزش داوریهای دیگران اهمیت بیمورد ندهد
خوشی زندگی یك بحث روانشناختی است در حالی كه خوبی زندگی یك بحث اخلاقی است زیرا لذت بردن یك بحث فردی است و هر كس در خوشی یا ناخوشی، خودش لذت میبرد یا بر درد و رنجش افزوده میشود. در حالی كه خوبی زندگی به افزایش یا كاهش درد و رنج دیگران اشاره دارد
از قدیم فیلسوفان و عارفان و الهیدانان و روانشناسان این بحث را پیش كشیدهاند كه زندگی آرمانی و كمال مطلوب چه ویژگی یا ویژگیهایی دارد. عدهیی معتقد بودند كه زندگی آرمانی همان زندگی خوش است. خوشی زندگی به این است كه انسان بتواند چنان زندگی كند كه بیشترین لذت ممكن را تجربه كند، یا در تعبیر بدبینانه دستكم كمترین درد و رنج را تجربه كند. اما برخی متفكران دیگر اعم از عارف و فیلسوف و روانشناس و الهیدان معتقدند كه زندگی آرمانی نیست. برای زندگی آرمانی باید خوشی با خوبی همراه شود. برای مثال فردی كه زندگی آرمانی را به این معنا بداند كه در زندگیاش به لحاظ خوراك و نوشاك، پوشاك، مسكن، استراحت، جنسیت، استراحت، مسافرت، تفرج و همنشینی مشكلی نداشته باشد، چنین فردی به زندگی خوش به عنوان زندگی آرمانی باور دارد. اما اگر فردی با وجود همه اینها، كمك و نیكی به دیگران را هم لازم بداند، نشانگر آن است كه از دید آن فرد زندگی آرمانی غیر از خوشی به خوبی هم نیاز دارد. زندگی خوب به این معناست كه فرد بیشترین لذت ممكن را به برخی كسان دیگر برساند یا لااقل درد و رنج ایشان را كاهش دهد. تقریبا تا نیمه دوم قرن بیستم یعنی بعد از جنگ جهانی اول هر كس در باب زندگی آرمانی سخن میگفت، یا آن را مساوی زندگی خوش میدانست یا آن را زندگی خوب میدانست یا زندگی آرمانی را همراهی این هر دو میدانست. اما بعد از جنگ جهانی دوم برخی فیلسوفان بزرگ امریكایی و در راس ایشان تامس نیگل و شاگردش سوزان ولف تاكید كردهاند بر اینكه تنها این دو عنصر برای زندگی آرمانی كفایت نمیكند. ایشان عنصر ارزشمندی را به مولفههای زندگی آرمانی یعنی خوشی و خوبی افزودند. ایشان میگفتند كه زندگی ارزشمند، به آن معناست كه اگر انسان n واحد از زندگی و هستی گرفته باشد، دست كم به اندازه دو برابر به آن بیفزایند. این به آن معناست كه انسان به هستی سود برساند.
خوشی زندگی یك بحث روانشناختی است در حالی كه خوبی زندگی یك بحث اخلاقی است زیرا لذت بردن یك بحث فردی است و هر كس در خوشی یا ناخوشی، خودش لذت میبرد یا بر درد و رنجش افزوده میشود. در حالی كه خوبی زندگی به افزایش یا كاهش درد و رنج دیگران اشاره دارد. اما بحث ارزشمندی زندگی یك موضوع كاركردی است، زیرا در آن از این بحث میشود كه آیا انسان در مقایسه با چیزی كه از هستی گرفته چه چیزی به آن افزوده یا از آن كاسته است.
اما صرف نظر از مولفه ارزشمندی میتوان پرسید كه نسبت خوشی و خوبی در چیست؟ آیا این دو از یكدیگر كاملا مستقل هستند یا با یكدیگر داد و ستد دارند؟ پیش از آن مایلم به این پرسش بپردازم كه تقدم و تاخر آنها چگونه است؟ این بحث از آن حیث اهمیت دارد كه خوبی و خوشی با یكدیگر همراستا نباشند و با یكدیگر در تعارض باشند. به عقیده من خوبی زندگی مهمتر از خوشی آن است. یعنی معتقدم انسان اگر درد و رنجی بر انسانها نیفزاید و درد و رنج ایشان را كاهش دهد، حتی اگر به قیمت افزودن درد و رنج به خودش باشد، ارزشمند است، یعنی خوبیهای اخلاقی مقدم بر خوشیهای روانشناختیاند.
اما گذشته از تقدم و تاخر نسبت لذت روانشناختی و خوبی اخلاقی در چیست؟ این بحث در كتابها به این صورت مطرح میشود كه سلامت روانی چه نسبتی با فضیلت اخلاقی دارد؟
برای پرداختن این بحث تنها به برخی مولفههای خوشی اشاره و سعی میكنم ارتباط آنها را با خوبی یا زندگی اخلاقی نشان دهم. نخستین ویژگی از خوشیهای زندگی این است كه انسان نزد خودش عزیز باشد و عزت نفس (self respect) داشته باشد. یعنی یكی از ویژگیهای افرادی كه سلامت روانی دارند، وقتی به خود مینگرند، خود را پست و خفیف نمیداند. این ویژگی به نظر بسیاری از روانشناسان مهمترین عامل سلامتی روانی است. یكی از علایم فقدان عزت نفس این است كه فرد هیچگاه در تنهایی با خودش مواجه نمیشود و میكوشد از تنهایی بگریزد. اما سوال این است كه نسبت میان عزت نفس كه ویژگی خوش بودن است، اخلاق در چیست؟ روانشناسان اخلاق معتقدند كه هر چه انسان اخلاقیتر زندگی كند، عزت نفس بیشتری دارد. یعنی هر چه انسان خوبتر باشد، در چشم خودش عزیزتر و زیباتر میآید. انسان وقتی خوشیهای گذشته را به یاد میآورد، حسرت و افسوس را موجب میشود، در حالی كه یادآوری خوبیهای زندگی شیرین است.
اما دومین مولفه سلامت روانی این است كه انسان اینجایی و اكنونی زندگی كند. در مورد بیشتر انسانها تنها جسم شان در زمان حال زندگی میكند، در حالی كه ذهن و روانشان در حال به سر نمیبرد، بلكه ذهنشان مشغول برنامههای آینده یا خاطرات گذشته است. روانشناسان معتقدند كه ذهن بیشتر انسانها به طور میانگین از 16 ساعت بیداری، حتی یك ربع ساعت نیز معطوف به لحظه حال نیست و معمولا مشغول گذشته یا آینده است. حسن زندگی اینجایی و اكنونی در این است كه هرچه انسان بیشتر در حال زندگی كند، از لذاتی كه در این مختصه زمانی و مكانی است بیشتر استفاده میكند و از رنجهای این برهه زمانی و مكانی، كمتر رنج میبرد. یعنی در حال زیستن پتانسیل لذت بردن ما را از زندگی افزایش میدهد و پتانسیل رنج بردن ما از زندگی را كاهش میدهد. به تعبیر دیگر اگر انسان میخواهد از آنچه حال به او عرضه میكند، باید ذهن و بدنش را همزمان كند. انسان اگر بتواند از گذشته و آینده فارغ شود، خوشی حتی در چهرهاش نیز نمایان میشود. البته هیچ انسانی نمیتواند همواره در لحظه حال زندگی كند، اما باید در نظر داشته باشد كه آشیانه او در لحظه حال است و باید در عین حال كه به گذشته و آینده میرود، همواره در لحظه حال سكنی گزیند. در «گفتارها» كه كتاب اصلی كنفوسیوس حكیم و فرزانه بزرگ چین است، آمده است كه امپراتور یا فغفور چین دستور داد كه كنفوسیوس حكیم و فرزانه بزرگ چین را اعدام كنند. وقتی او را به زندان بردند روز پیش از اعدام از زندانبانش خواست كه نزد او بیاید و زیباییهای بال پروانهیی را نگاه كند. زندانبان از این سخنان او متعجب شد و گفت دیگران شما را به فرزانگی میستایند در حالی كه شما روز قبل از اعدام به زیباییهای بال پروانهیی نگاه میكنی! كنفوسیوس در پاسخ گفت كه البته آن سخنان را درباره من دیگران گفتهاند، اما اگر این سخنان وجهی داشته به دلیل همین ویژگی است. زیرا اولا من اگر الان لذت ببرم یا نبرم، در هر صورت فردا صبح اعدام میشوم، بنابراین بهتر است كه حالا از دیدن این پروانه لذت ببرم. اما دلیل دوم و مهمتر این است كه اصلا چرا ما از اعدام میترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ میشود؟ چرا از مرگ میترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را میگیرد. چرا میخواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون میخواهیم به لذت بردن ادامه دهیم. پس چرا من الان از دیدن یك پروانه لذت نبرم، در حالی كه فغفور چین میخواهد من از فردا لذت نبرم.
اما این مولفه خوشی زندگی یعنی زندگی در حال چه نسبتی با خوبی زندگی دارد؟ ارتباطش آن است كه اگر انسان در حال زندگی كند، اخلاقی زندگی میكند. برای مثال اگر فرد خاطرات بد دیگران را فراموش كند، دیگر به آنها بدی نمیكند و انتقامی در كار نمیآید یا به دیگران ظلمی نمیكند. اگر انسان گذشته را فراموش كند، حسد از میان میرود. همه كارهای غیراخلاقی انسان به این دلیل است كه یا در گذشته به سر میبرد یا به آینده فكر میكند.
اما علامت سوم سلامت روان پذیرندگی خود است. انسان تا خودش را نپذیرد، سلامت روان ندارد و مدام خودش را ملامت میكند و خودش را نكوهش میكند. تا زمانی كه انسان نتواند خودش را بپذیرد، هیچ كسی را نمیپذیرد. عفو، از عفو انسان نسبت به خودش آغاز میشود، یعنی انسان باید بتواند گذشته خودش را ببخشد. این به آن معنا نیست كه انسان حساسیت خود را نسبت به گذشته از دست بدهد. پذیرش گذشته به آن معناست كه انسان آن را انكار نكند. انسانی كه گذشتهاش را میپذیرد، خودش را دوست دارد. تفاوت پذیرش نفس با عزت نفس آن است كه یك پله بالاتر از آن است. زیرا اگر فرد گذشتهاش را نپذیرد، برای انكار آن كارهای دیگری میكند. اما كسی كه خود را نمیپذیرد، آسایش روان ندارد، زیرا یا میكوشد گذشته خودش را پنهان كند یا گذشته دیگران را ناچیز جلوه دهد و تحقیر كند. بزرگان هندو میگویند رمز اینكه ما بر در معبد گل نیلوفر در دست میگیریم این است كه میخواهیم به خدا بگوییم كه او كه میتواند از منجلابی چنین عفن، گلی چنین زیبا فراهم كند، من هم میخواهم از گذشتهام به انسانی پاك و زیبا تبدیل شوم. اما اهمیت این ویژگی و تاثیرش در خوبی این است كه وقتی انسان خودش را میپذیرد، دیگر خودش را با دیگران مقایسه نمیكند. تا زمانی كه انسان در عالم نظر و فكر خودش را با دیگر مقایسه میكند و در عالم عمل نیز با دیگران مسابقه میدهد، آرامش ندارد. وقتی انسان آرامش دارد كه بساط مقایسه كردن خودش با دیگران در ذهن و مسابقه دادن با دیگران در عمل را تعطیل كند. انسان موفق كسی است كه خودش را با خودش مقایسه میكند و با خودش مسابقه میدهد. اما برای اینكه انسان دچار سرزنش دیگران نشود، باید به ارزش داوریهای دیگران اهمیت بیمورد نده.
منبع: روزنامه اعتماد